همیشه پیوند عمیقی با موسیقی داشتم. از همان بچگی هر چه پول داشتم را جمع میکردم و از سی دی فروشی سر کوچه آلبوم های موسیقی میخریدم و کیف سی دی ام به اندازه ی برایم با ارزش بود که حتی بعد ها که موبایل و پخش کننده ی موسیقی داشتم و گمش کردم خیلی حسرتش را خوردم
خواننده ی مورد علاقه ام هم قمیشی بود و تعصب خاصی نسبت به اهنگ فرنگیس او داشتم.
انقدر که حتی یادم است پسر عمویم که میخواست دستم بیندازد گفت قمیشی فوت شده علتش هم ترکیدن سشوار در سرش بوده و یک روز کامل گریه کردم و اروم نشدم تا اینکه پدرم شب امد خانه برایم توضیح داد که قمیشی اصلا مو ندارد که بخواهد سشوار بکشد و داشتند سر به سرت میداشتند و من بالاخره آروم گرفتم.
این روزهای بیماری که در بیمارستان میگذارنم به ندرت ایرپاد هایم را از گوش درمیآورم، کمی تحمل فضای بیمارستان را،صداها و حتی بویش را هم برایم آسانتر میکند.
صحبت نمیکنم با هیچکس معمولاً مگر که مجبور باشم،اما چند شب پیش پرستار شیفت شب از خلوتی تعجب برانگیز بخش استفاده کرد و ساعتی را پیش من که خوابم نمیبرد نشست و حرف زد.
۳۸ سالش بود و تازه با یه شغل پر دردسر و بچه ی کوچک به آرزوی همیشگی اش، رفتن به دانشگاه موسیقی رسیده بود،از موسیقی جهان تا فلکور های محلی چون استاد مسعود بختیاری حرف زد،از ساز موردعلاقه اش پیانو،نوازنده ی محبوبش راخمانیف،آرزوی رفتن به ارکستر سایمون رتل.از نواخته های ابتدایی اش که در گوشی داشت برایم شر کرد.
من بیشتر گوش میدادم و بیشتر لذت میبردم،دست آخر هم مریض نق نقوی تخت کناری مجبورش کرد برود و قول داد باز هم وقت خالی پیدا کرد باز هم بیاید پیشم بشیند و حرف بزنیم.
نمیدانم حرف های پر از شیفتگی و ذوق او بود،حرف زدن بعد از مدت ها،یا چون بحث موردعلاقه ام بود،هرچه بود باعث شد حال و روزم کمی بهتر شود و حتی روز بعد خندیدم که الحق چه شیرین بود فکر کنم حتی شیرین تر از تعریف توت های آقای باقری در طعم گیلاس.
پ.ن:قول داد اگر روزی کنسرتی برگذار کرد مرا دعوت کند.
پ.ن: هر دو متفق رای بودیم که قطعه ی vocalise راخمانیف بهترین اثر او است.